سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود در این میان نوه اش آمد و گفت:
بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟
او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم، اما بعد حساب کرد
ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم .
شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت .
در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید.
او شروع کرد به نوشتن .
دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم. پسرک گفت:
بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی. درست بود .
پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد .
او راهش را پیدا کرد.
پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد،
دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و
ششصد و بیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند .
امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد و
اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را
جلوی در رستورانش بزند، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند .
نظرات شما عزیزان:
دختر ساده....
ساعت15:58---25 آذر 1392
سلام خیییلی خوشحال شدم ک به وبم سر زدین مطالبتون خیلی عالیه لینکتون کردم...
دختر ساده....
ساعت15:57---25 آذر 1392
سلام خیییلی خوشحال شدم ک به وبم سر زدین مطالبتون خیلی عالیه لینکتون کردم...
پلاک عشق
ساعت23:04---24 آذر 1392
با عرض سلام و ادب...از حضور گرمتون سپاس ...
.
.
.
من وب سایت زیباتون رو ثبت کردم...یا حق
ریحانه
ساعت17:16---24 آذر 1392
خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردین ب وبم سر زدین و خیلی ممنون از نظر بسیار زیباتون
واقعا عالی بود
بازهم منتظرتون هستم
فروزنده
ساعت15:23---27 مرداد 1392
سلام
بسیار زیبا بود .استفاده بردم .
نگین وبهروز
ساعت16:22---22 مرداد 1392
خدایا..دوستت دارم...به حرمت بودنمان رهایمان نکن
نگین وبهروز
ساعت16:22---22 مرداد 1392
خدایا..دوستت دارم...به حرمت بودنمان رهایمان نکن
بشار
ساعت13:29---22 مرداد 1392
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها
سرشار می کند
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد
یک پنجره برای من کافیست